هشتمین شب کاروان در دشت کربلا؛با شبیهترین مردم به پیامبر (ص) چه کردند؟
- توضیحات
- تاریخ ایجاد در 11 آبان 1393
شب و روز هشتم ماه محرم بنابر سنت تاریخی به حضرت علی اکبر فرزند رشید امام حسین (ع) تعلق دارد؛ جوانی که خلقاً و خلقاً شبیهترین مردم زمان به پیامبر (ص) بود اما لقمههای حرام چشم اشقیا را کور کرده بود تا فرزندان رسول خدا را با خون رنگین کنند و این جوان رشید نیز اینچنین در خیل شهدای کربلا جای گرفت و در مسیر حق در اوج مظلومیت به شهادت رسید.
در مورد زندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیزاختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر20سال وبرخی 25 یا 27 یا 29 سال نوشته اند. ایشان چهره ای نورانی و پیشانی پهن داشتند که موهای ایشان از روی نرمه ای گوش بیشتر نبوده است. این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی از درجه اهمیت کمتری برخوردار است.
در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع) همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان. مورخین نقل کردهاند زمانی که لشکرعمر سعد چهره حضرت را دیدند گفتند: فتبارک الله احسن الخالقین. این قدر حضرت علی اکبر شبیه پیامبر(ص) بودند که لشکر عمر سعد گمان کردند پیامبر(ص) است که حضرت علی اکبر(ع) فرمود: «انا علی بن الحسین بن علی(ع)» و بعد بحث ولایت و توحید را عنوان کرد و فضایل امام حسین(ع) را توصیف فرمود.
فضایل حضرت علی اکبر(ع) به قدری بود که در زیارت عاشورا به ایشان سلام داده شده است: «السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین» لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود با برکت حضرت علی اکبر(ع) دارد و قبر حضرت نیز پایین قبرامام حسین(ع) است.
حضرت علی اکبر(ع) از نظر اخلاق هم شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده است. از نظر منطق هم شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده است. گفتار پیامبر به فرموده قرآن از روی هوای نفس نبوده امام حسین در وصف علی اکبرفرمود: «علی اکبر شبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ماینطق علی الهوی (بدون هوای نفس)است» و درادامه فرمود: «وکنااذاشفقناالی بنیک نظرناالی وجهه / خدا این پسر را با این ویژگی به میدان می فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شد، به جمال او نگاه می کردیم.»
حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین (ع) داشت که ایشان علی رغم آنکه هیچ گاه نفرین نکرده بود، بعد از شهادت حضرت علی اکبر(ع) بر لشکریان یزید نفرین کرد و فرمود: «قطع الله رحمک» و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند.
نوشتهاند تا اصحاب زنده بودند، تا يك نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند يک نفر از اهل بيت پيغمبر، از خاندان امام حسين، از فرزندان، برادر زادگان، برادران، عموزادگان به ميدان برود. مىگفتند اجازه بدهيد ما وظيفهمان را انجام بدهيم، وقتى ما كشته شديم خودتان مىدانيد. اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد.
وقتی آخرين فرد از اصحاب اباعبد الله شهيد شد، يك مرتبه ولولهاى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد. همه از جا حركت كردند. نوشتهاند: «فجعل يودع بعضهم بعضا» شروع كردند با يكديگر وداع كردن، خداحافظى كردن، دست به گردن يكديگر انداختن، صورت يكديگر را بوسيدن.
از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از اباعبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود. اين جوان خدمت پدر آمد و گفت: «پدر جان! به من اجازه جهاد بده.» درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روايت شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مىآمدند، حضرت به نحوى تعلل مىكرد (مثل داستان قاسم كه مكرر شنيدهايد) ولى وقتى كه على اكبر مىآيد و اجازه ميدان مىخواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مىاندازند و جوان روانه ميدان شد.
مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، خدمت پدر بزرگوارش آمد-كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟
گفت: پدر جان«العطش»! تشنگى دارد مرا مىكشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعهاى آب به كام من برسد نيرو مىگيرم و باز حمله مىكنم.
اين سخن، جان اباعبد الله را آتش مىزند، امام معصوم مىگويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است، ولى من به تو وعده مىدهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان مىرود به ميدان و باز مبارزه مىكند.
هنگام جنگ،اين رجز را مىخواند كه نشان دهنده روح بلند و درك عميق اوست:
انا على بن الحسين بن على
نحن و رب البيت اولى بالنبى
تالله لا يحكم فينا ابن الدعى
اضرب بالسيف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى عربى
مردى است به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. مىگويد: كنار مردى بودم. وقتى على اكبر حمله مىكرد، همه از جلوى او فرار مىكردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مىخورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت. گفت:خير. على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهايش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ كند.
در اينجا فرياد كشيد: «يا ابتاه! هذا جدى رسول الله / پدر جان! الآن دارم جد خودم را به چشم دل مىبينم و شربت آب مىنوشم.» اسب، جناب على اكبر را در ميان لشكر دشمن برد، اسبى كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم. اينجاست كه جمله عجيبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»
پيكر على اكبر با شمشيرهاى دشمن قطعه قطعه شد. وقتى امام بر بالين او رسيد كه جان باخته بود. صورت بر چهره خونين على اكبر نهاد و دشمن را باز هم نفرين كرد: «قتل الله قوما قتلوك...» و تكرار مىكرد كه: «على الدنيا بعدك العفا» و جوانان هاشمى را طلبيد تا پيكر او را به خيمه گاه حمل كنند. على اكبر، نزديكترين شهيدى است كه با حسين«ع» دفن شده است. مدفن او پايين پاى ابا عبد الله الحسين«ع» قرار دارد و به اين خاطر ضريح امام، شش گوشه دارد.
منبع: سايت خبري تابناك