عيدقربان ؛ عید شرافت و بندگى
- توضیحات
- تاریخ ایجاد در 12 مهر 1393
عید شرافت و بندگى
خوشا سر به سوداى معبود سپردن و فرمان بردن از حضرت دوست!
خوشا شیطان درون خویش را به بند کشیدن و از هر چه غیر دوست، چشم پوشیدن!
خوشا لحظه قربانى کردن بتهاى ظاهر و باطن به پاى عشق و همسفر شدن با راهیان کوى دلدار!
خوشا گرگهاى خشم و غضب را از دیار دل خویش راندن!
خوشا نوبت به زمین زدن ناقه هاى تکبر که اسباب زحمت آدمى اند و سد شده اند در مسیر رستگارى اش!
خوشا روایت «بسم الله» بر گلوى خویش خواندن و کلمه توحید را بر تخت پادشاهى قلب نشاندن!
خوشا جهاد اکبر با مدعیان دروغین خدایى و خوشا جان عزیز خویش را به قربانگاه عشق بردن وگذشتن از همه چیز به خاطر او!
عید قربان، عید شرافت بنى آدم است و کرامت انسانى اش؛ جشن رها شدن از قید پدرانى است که جان فرزند خویش را نذر قربانگاهها مى کردند.
عید قربان، عید سربلند بیرون آمدن از امتحان عبودیت است.
عید قربان، نقطه عطف آزادى است در تاریخ اسارتها و بردگى هایى که بر انسان تحمیل شده بود.
عید قربان، سرآغاز حکومت توحید است و تولد ایمان و مرگ تردید.
نردبان تقرب
عید قربان، عید تسلیم است و تعظیم شعایر الهى.
از «این حیوانات که قربانى مى کنید، نه گوشت و خونشان، که تقواى شما به خدا مى رسد».
قربانى کردن، نماد شکرگزارى است و نماد خاکسارى و رهسپارى با دین حنیف ابراهیم علیهالسلام
قربانى کردن، نماد انفاق است؛ انفاق عزیزترینها و بهترینها؛ که «لَن تَنالُوا البِرَّ حتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون»؛ نشانه اى است براى نشان دادن بندگى و «همصدا با حلق اسماعیل» نواى اطاعت سر دادن.
قربانى کردن، نردبان تقرب است و ذره شدن تا اوج... تا ملکوت... چاقو زیر گلوى «حرص» نهادن است و ریختن خون «بخل»؛ دل از تیرگى ها شستن است و تن سپردن به پاکى آبهاى طهارت...
آن روز، ابراهیم در کنار آبى ترین تصور رسالت خویش، به نمایشى سرخ فراخوانده مى شد. آنجا صحنه رقابت آسمان با زمین بود و او باید میان اسماعیل و پروردگارش، یکى را بر مى گزید.
محبوب ابراهیم، تحفه اى از او خواسته است؛ هدیه اى به نازکى حلق مبارک اسماعیل و اراده اى به استحکام تیزترین شمشیرها. اینجا نقطه رویارویى همه انسان با شیطان است؛ این عید قربان است؛ عیدى که در آن، توحید ابراهیم، در دو راهى انتخابى سخت مى ایستد و ملائک، نفسها را براى تماشا حبس مى کنند.
ابراهیم سربلند
اسماعیل و ابراهیم به راه افتاده اند. سجاده اى به وسعت تمامى زمین، در قربانگاه پسر، رو به راه شده است. ابراهیم در برابر رسالت خویش، خم مى شود و رکوع مى کند تا تیزى شمشیر خویش را دو برابر کند و تحفه اى را که براى اثبات صداقت خویش پیشکش آورده است، تقدیم کند؛ ولى شمشیر با حلق اسماعیل در نمى آمیزد و سرانجام، سربلندى انسان در بلندترین قله تاریخ دلدادگى اش اتفاق مى افتد.
ابراهیم! امتحان تو، بلنداى سقف عشق را در معمارى بندگى نشان داد و خدا تو را استعاره کرد براى عبرت مدعیان ایمان.
با اسماعیل درونم
سالک راه عشق، پلکهاى بسته مى خواهد و قلب روشن. آنجا صحنه عاقلانه ترین جنون هاى دلدادگى ست؛ جایى که آنچه هست، معرفت است؛ نه مصلحت. در این مسیر، روح من، اسماعیل من است و براى ابراهیم شدن، تیغى تیزتر از «فراموشى خود» ندارم. به راستى، تنها کسانى فراموش نمى شوند که خود را از یاد ببرند.
بارالها! نفس خویش را در هر لحظه «رمى جمرات» مى کنم تا هر آنچه جز تو در من تجسم شود، محکوم به نابودى باشد.
الهى! حجّ درونى ام را به قربانى کردن نفس پایان ده تا اسماعیل وجودم را که در من به ودیعه نهادهاى، باهمان معصومیت کودکانه به دیدار تو آورم.
اسماعیل چه قدر تکرار شد!
اسماعیل! تو بارها تکرار شدى. بعد از تو، روزهایى در تاریخ سر رسید که روزى چند مرتبه عید قربان مى شد و چه ابراهیم ها که پسرانشان را با دست خالى به مقتل مى بردند و با دستى پر از بوى بهشت باز مى گشتند! تو آغازگر مکتبى بودى که در آن، شمشیر، جز به اراده دوست نمى برد و شاگردان تو از آن به بعد هر جا که شیطان دیدند، سنگ در دست گرفتند و دورش کردند؛ مثل بچه هاى فلسطین.
ابراهیم! شکوه محض لحظه ایثار، میراث آیه هاى خلوصى است که پیامبرش تو بودى .
منبع: تبيان