عيدقربان ؛ عید شرافت و بندگى

عید شرافت و بندگى
خوشا سر به سوداى معبود سپردن و فرمان بردن از حضرت دوست!
خوشا شیطان درون خویش را به بند کشیدن و از هر چه غیر دوست، چشم پوشیدن!
خوشا لحظه قربانى کردن بت‏هاى ظاهر و باطن به پاى عشق و هم‏سفر شدن با راهیان کوى دلدار!
خوشا گرگ‏هاى خشم و غضب را از دیار دل خویش راندن!
خوشا نوبت به زمین زدن ناقه‏ هاى تکبر که اسباب زحمت آدمى ‏اند و سد شده‏ اند در مسیر رستگارى ‏اش!
خوشا روایت «بسم الله» بر گلوى خویش خواندن و کلمه توحید را بر تخت پادشاهى قلب نشاندن!
خوشا جهاد اکبر با مدعیان دروغین خدایى و خوشا جان عزیز خویش را به قربان‏گاه عشق بردن وگذشتن از همه چیز به خاطر او!

عید قربان، عید شرافت بنى آدم است و کرامت انسانى‏ اش؛ جشن رها شدن از قید پدرانى است که جان فرزند خویش را نذر قربان‏گاه‏ها مى‏ کردند.
عید قربان، عید سربلند بیرون آمدن از امتحان عبودیت است.
عید قربان، نقطه عطف آزادى است در تاریخ اسارت‏ها و بردگى ‏هایى که بر انسان تحمیل شده بود.
عید قربان، سرآغاز حکومت توحید است و تولد ایمان و مرگ تردید.
نردبان تقرب
عید قربان، عید تسلیم است و تعظیم شعایر الهى.
از «این حیوانات که قربانى مى‏ کنید، نه گوشت و خونشان، که تقواى شما به خدا مى‏ رسد».
قربانى کردن، نماد شکرگزارى است و نماد خاکسارى و ره‏سپارى با دین حنیف ابراهیم علیه‏السلام
قربانى کردن، نماد انفاق است؛ انفاق عزیزترین‏ها و بهترین‏ها؛ که «لَن تَنالُوا البِرَّ حتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون»؛ نشانه‏ اى است براى نشان دادن بندگى و «هم‏صدا با حلق اسماعیل» نواى اطاعت سر دادن.
قربانى کردن، نردبان تقرب است و ذره شدن تا اوج... تا ملکوت... چاقو زیر گلوى «حرص» نهادن است و ریختن خون «بخل»؛ دل از تیرگى‏ ها شستن است و تن سپردن به پاکى آب‏هاى طهارت...
آن روز، ابراهیم در کنار آبى‏ ترین تصور رسالت خویش، به نمایشى سرخ فراخوانده مى‏ شد. آنجا صحنه رقابت آسمان با زمین بود و او باید میان اسماعیل و پروردگارش، یکى را بر مى‏ گزید.
محبوب ابراهیم، تحفه‏ اى از او خواسته است؛ هدیه‏ اى به نازکى حلق مبارک اسماعیل و اراده‏ اى به استحکام تیزترین شمشیرها. اینجا نقطه رویارویى همه انسان با شیطان است؛ این عید قربان است؛ عیدى که در آن، توحید ابراهیم، در دو راهى انتخابى سخت مى ‏ایستد و ملائک، نفس‏ها را براى تماشا حبس مى ‏کنند.

ابراهیم سربلند
اسماعیل و ابراهیم به راه افتاده‏ اند. سجاده ‏اى به وسعت تمامى زمین، در قربان‏گاه پسر، رو به راه شده است. ابراهیم در برابر رسالت خویش، خم مى ‏شود و رکوع مى‏ کند تا تیزى شمشیر خویش را دو برابر کند و تحفه‏ اى را که براى اثبات صداقت خویش پیش‏کش آورده است، تقدیم کند؛ ولى شمشیر با حلق اسماعیل در نمى‏ آمیزد و سرانجام، سربلندى انسان در بلندترین قله تاریخ دلدادگى ‏اش اتفاق مى ‏افتد.
ابراهیم! امتحان تو، بلنداى سقف عشق را در معمارى بندگى نشان داد و خدا تو را استعاره کرد براى عبرت مدعیان ایمان.

با اسماعیل درونم
سالک راه عشق، پلک‏هاى بسته مى‏ خواهد و قلب روشن. آنجا صحنه عاقلانه ‏ترین جنون‏ هاى دلدادگى‏ ست؛ جایى که آنچه هست، معرفت است؛ نه مصلحت. در این مسیر، روح من، اسماعیل من است و براى ابراهیم شدن، تیغى تیزتر از «فراموشى خود» ندارم. به راستى، تنها کسانى فراموش نمى‏ شوند که خود را از یاد ببرند.
بارالها! نفس خویش را در هر لحظه «رمى جمرات» مى‏ کنم تا هر آنچه جز تو در من تجسم شود، محکوم به نابودى باشد.
الهى! حجّ درونى‏ ام را به قربانى‏ کردن نفس پایان ده تا اسماعیل وجودم را که در من به ودیعه نهاده‏اى، باهمان معصومیت کودکانه به دیدار تو آورم.

اسماعیل چه‏ قدر تکرار شد!
اسماعیل! تو بارها تکرار شدى. بعد از تو، روزهایى در تاریخ سر رسید که روزى چند مرتبه عید قربان مى‏ شد و چه ابراهیم‏ ها که پسرانشان را با دست خالى به مقتل مى ‏بردند و با دستى پر از بوى بهشت باز مى ‏گشتند! تو آغازگر مکتبى بودى که در آن، شمشیر، جز به اراده دوست نمى‏ برد و شاگردان تو از آن به بعد هر جا که شیطان دیدند، سنگ در دست گرفتند و دورش کردند؛ مثل بچه هاى فلسطین. 
ابراهیم! شکوه محض لحظه ایثار، میراث آیه ‏هاى خلوصى است که پیامبرش تو بودى .

منبع: تبيان